عشاق بیسند
پرسیده اند:
«در قرآن تعبیر "عشق" نداریم ولی تعبیر "حبّ" داریم مثلاً گفته شده خدا را دوست دارند و خدا آنان را دوست دارد لطفاً بفرمایید معنی دوست داشتن خدا چیست؟ حبّ خدا به ما چگونه است و حبّ ما به خدا چگونه؟ در احادیث چه چیزهایی در این مورد گفته شده؟ لطفاً چند تا از روایاتی که لفظ "عشق" در آنها هست را بنویسید و اگر از نظر سندی، ضعیف هستند دلیل ضعف را هم بفرمایید»
در پاسخ عرض می کنم که: حبّ، یک حالت نفسانی است که بر جانداران، عارض می شود و مسلماً عارض شدن این چنین حالات متغیره نفسانیه بر ذات اقدس الهی، باطل و از فروعات شرک و تشبیه است بنابراین حبّ خداوند به مخلوقی از مخلوقات اش را باید به معنای توحیدیه، تأویل برد و در این مقام، روشن ترین معنایی که می توان ذکر کرد ناظر به خیر آخرت و سعادت ابدی انسان است (بهشت)
طبق این بیان، اینکه خداوند کسی را دوست بدارد معنایش این است که اراده کرده او را به سمت سعادت ابدی خود رهنمون شده و او را به بهشت والای خود وارد گرداند وقتی خداوند، کسی را دوست بدارد اراده خواهد کرد به او خیر برساند و این خیر رساندن در این است که به او ابزارهای رسیدن به سعادت، نظیر فهم عمیق دین عنایت می کند (الکافی ج1 ص32) مقابل آن هم بغض خداوند به کسی معنایش این است که خداوند، اراده کرده او را گمراه کرده و راه هدایت را بر او بسته و به سمت جهنم سوق دهد
درباره حبّ بنده به خدا هم باید گفت از آنجا که ذات اقدس الهی، قابل درک و احاطه برای ما نیست حبّ ما به ذات او -از حیث ذاتیت- تعلق نمی گیرد و آنچه در این میان مطرح است حبّ به نعمات و برکات و آلاء اوست به تعابیر روایات توجه کنید:
«خدای را دوست بدارید بابت تغذیهء شما با نعماتش» امالی الصدوق ص446
«خداوند به موسی(ع) گفت: مردم را به دوستی من سوق بده با یادآوری نعماتم بر آنها» امالی الطوسی ص484
و روایات متعدد دیگر
اما درباره تعبیر انحرافی "عشق" باید گفت از این تعبیر، نه در قرآن، ذکری آمده و نه در روایات معتبر، مدحی شده است هرجا که در روایات، صحبتی از عشق و عاشقی است یا سند آن روایت ضعیف است (به راویان دروغگو یا مجهول الهویه) یا روایت در مقام مذمّت عشق است آیه *(و الذین امنوا اشدّ حبّا لله)* نیز هیچ ربطی به عشق ندارد بلکه ناظر به حبّ به خدا (به همان معنای توحیدیهء مساوق بهشت و نعمات) است و جملهء قبلی آیه نیز مذمّت حبّ به خدایان ساختگی -چه حبّ عاشقانه و چه غیر آن- می باشد (البقرة آیة165)
و اما روایاتی که در ذمّ عشق هستند دو دسته هستند
دسته اول، بی شمار روایاتی هستند که در مدح عقلانیت و تأمل و تثبّت و دقت و فهم و... هستند که بالملازمة دلالت دارند بر ردّ هر رفتار غیرعاقلانه (مِن جمله رفتارهای عاشقانه)
دسته دوم هم روایاتی که خاصاً درباره عشق وارد شده و به وضوح آن را امری مذموم برشمرده است... در این مقام دو نمونه را عرض می کنم:
روایت شده از امام صادق(ع) سؤال شد درباره عشق و حضرت(ع) فرمود: دلهایی هستند که از یاد الله -تعالی- تهی و متبرّی شده بنابراین الله -تعالی- حبّ غیر خود را به آن ها چشانده است (علل الشرائع ج1 ص140)
همچنین از امیرالمؤمنین(ع) روایت شده فرمود: هرکس عاشق چیزی شود چشمش نابینا و دلش بیمار گردد با دیده ای ناسالم نگاه کرده و با گوشی ناشنوا می شنود خواهش های نفسانی، عقلش را پاره می کند و... (نهج البلاغة خطبة108)
توجه داریم که در این روایات، هیچ قیدی برای عشق ذکر نشده و مطلق عشق، مذمت شده است مثلاً در روایت اول، تعبیر "غیر خود" شامل همه معشوقها می شود حتی عشق به خدایی که یک عاشق در ذهن خود می سازد و می پروراند و با خدای قرآن «الله سبحانه و تعالی» تفاوت ریشه ای و تباین ذاتی دارد همچنین در روایت دوم نیز هیچ شاهدی بر مقید بودن عشق وجود ندارد و آنچه مورد طعن قرار گرفته مطلق عشق است چه عشق مجازی و چه عشق غیرمجازی و چه عشق زمینی و چه عشق آسمانی
و اما از روایاتی که ادعا شده در مدح عشق است چند نمونه را ذکر می کنم:
گفته اند: حضرت رسول(ص) فرمود: «بهترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد و آن را در آغوش کشد و...»
این حدیث دو طریق روایی دارد طریق اول که در کتاب "الکافی" است (ج2 ص83) راوی اصلی آن فردی است به نام «عمرو بن جمیع» که علماء رجال، او را فردی ضعیف الحدیث و فاسد المذهب خوانده اند که در حکومت ظلم، صاحب منصب هم بوده است (رجال النجاشی ص288 رجال الطوسی ص251 خلاصةالاقوال، العلامة الحلّی ص377)
طریق دوم آن نیز نقلی است از کتاب "الجعفریات" که اساساً طریق معتبری نیست شیخ حرّ عاملی با اینکه مبنای آسانگیری در رجال دارد از نقل کتاب او در کتاب وسائل الشیعة اعراض کرده و صرفاً در مستدرک الوسائل محدث نوری آمده است (مستدرک الوسائل ج1 ص120) که این مستدرک نیز کتابی معلوم الحال است نزد خبرگان فن حدیث و رجال
جالب اینجاست که بعضی عرفان پرستان نادان به این روایت ضعیف، استناد کرده اند که پس می توان از تعابیری مثل بغل کردن خدا و درآغوش کشیدن خدا و... استفاده کرد در حالی که بر فرض، این روایت، معتبر هم باشد ناظر به درآغوش کشیدن عبادت است نه درآغوش کشیدن خدا که تعبیری کثیف و موهم تشبیه و تجسیم است
به عبارت دیگر، تشبیه "بندگی ِخداوند و پرستش او" به یک انسان محبوب، که او را در آغوش می کشیم و تعبیر مَجازی در این خصوص، هیچ اشکالی ندارد لکن تشبیه ِخود ِخداوند (ذات اقدس الهی) به انسان محبوب و تعبیر ولو مَجازی در این خصوص، مُجاز نیست چرا که اساساً مَجاز، بر همانندی و سنخیت ِدو چیز با هم ولو از بعض جهات، بنا می شود و نمی تواند خالی از تشبیه باشد و از آنجا که خداوند از هر شباهتی با مخلوقات اش منزه است نتیجتاً چنین تعابیری، آلوده و خارج از ادبیات توحیدی می باشد
روایت بعدی این است:
گفته اند خداوند فرموده: «وقتی بر بندهء من اشتغال به من غالب شود لذتش را در یاد خودم قرار می دهم و عاشق من شده و من هم عاشق او می شوم و وقتی چنین شد حجاب بین خود و او را بر می دارم...»
این حدیث(!) نیز در دو جا نقل شده که هر دو جا هم، نقل مرسل (بی سند) است و اصلاً معلوم نیست از سر و کلهء کدام شیطان در آمده و به کتب روایی راه یافته است
طریق اول آن در کتاب کنزالعمّال است (کنزالعمّال ج1 ص433) که مؤلفش اساساً اهل تسنن و دور از فرهنگ اهل بیت(ع) بوده و در این زمینه، احادیث دیگری هم بصورت مرسل نقل نموده از عائشة و... (به عنوان نمونه: من عشق فعفّ ثم مات مات شهیداً؛ کنزالعمّال ج3 ص372)
طریق دوم نیز در کتاب حلیةالاولیاء است که درباره تمایلات عرفانی و مذهب مؤلف آن، شک و شبهه فراوان است و قابل اتکا نیست
روایت بعدی نیز این است:
می گویند: امیرالمؤمنین(ع) یک زمانی که از کربلا می گذشتند فرمودند: «اینجا محل افتادن "شهداء عشاق" است...»
علامه مجلسی در جایی از بحار، این حدیث را از کتاب الخرائج و الجرائح نقل می کند (بحارالانوار ج41 ص295) در حالی که در خود کتاب الخرائج، عبارت "عشاق" موجود نیست! (الخرائج ج1 ص183) در نقل کتاب کامل الزیارات و کتاب التهذیب هم همین روایت آمده و آن جا هم خبری از تعبیر "عشاق" نیست! (کامل الزیارات ص453 و التهذیب ج6 ص72) یعنی فقط ذکر شده: محل افتادن شهداء (بدون کلمه عشاق)
عجیب اینکه خود علامه مجلسی در جای دیگری از همین بحار، وقتی از التهذیب، این روایت را می آورد بازهم عبارت "عشاق" در آن نیست!! (ج98 ص116) حال چه شده که عبارت "عشاق" که در سه منبع اصلی این روایت، موجود نبوده و در یک جای بحار هم به همان شکل اصلی نقل شده در جای دیگری به متن روایت، اضافه شده!؟
احتمالی که می توان داد این است که نسخهء کتاب الخرائج که نزد علامهء بزرگوار مجلسی بوده توسط بعضی صوفیه که در دولت صفویه، صاحب قدرت هم بوده اند مخدوش گشته و در آن دخل و تصرف شده است
خداوند، دین ما را از دخل و تصرف عاشقان و رهبرشان شیطان، محفوظ بدارد