JustPaste.it

سخنرانی نیک هانور در فروم تد                                                             



  خطاب به حضار
شما احتمالا من را نمی‌شناسید اما من یک نفر از همان یک دهم درصد‌هایی هستم که شما مرتبا درباره شان می‌خوانید و‌ می‌شنوید و من با هر نوع تعریف منطقی یک پلوتوکرات (ثروت سالار) هستم و امشب می‌خواهم به طور مستقیم با دیگر پلوتکراتها صحبت کنم، یعنی با هم قماشان خودم. چون احساس می‌کنم که دیگر وقت آن است تا همگی ما با هم صحبتی جدی داشته باشیم.

من هم مثل اکثریت پلوتکراتها یک سرمایه‌دار مغرور هستم، و در عین حال لازم هم نمی‌بینم که بابت این امر از کسی معذرت بخواهم. من هم به تنهایی و هم به طور اشتراکی پایه گذار و سرمایه گذار در بیشتر از 30 شرکت و کمپانی مختلف صنعتی بوده‌ام. من همچنین اولین سرمایه گذار غیر فامیلی سایت آمازون بوده‌ام. و یا به طور مشترک پایه گذار یک کمپانی به نام کوآنتیو بوده‌ام. شرکتی که بعدها به مایکروسافت فروخته شد... به مبلغ 6.4 میلیارد دلار!
من و دوستانم صاحب یک بانک هستیم. (خنده حضار) باور کردنی نیست نه؟

 

این را به شما می‌گویم چون می‌خواهم نشانتان بدهم که زندگی من مثل اکثر پلوتوکراتهاست... من نگاهی گسترده و دوراندیش به سرمایه‌داری و بازرگانی دارم و پاداش آن را هم به طور "وقیحی" گرفته‌ام. در غالب یک نوع زندگی که اکثریت شما حتی نمی‌توانید تصورش را بکنید. چندین خانه، کشتی شخصی، هواپیمای شخصی و غیره.


اما اجازه بدهید تا با شما صادق باشم. من باهوشترین و یا قطعا سختکار ترین آدمی نیستم که تا به حال دیده‌اید. من یک دانشجوی متوسط بودم. از تکنیک چندان سر در نمیاورم. حتی بلد نیستم دو خط کد برنامه نگاری کامپیوتر بنویسم.

در حقیقت موفقیت من به خاطر بخت بی نهایت خوب من در بدو تولد و همچنین مواجه بودن با شرایط و زمان مناسب است. اما در عین حال من در یکی دو چیز نیز مهارت دارم. اول اینکه من به طوری نامعمول در ریسک کردن شجاع و بردبار هستم و دوم اینکه من دارای حس تشخص عالی و فراست بسیار، در زمینه تحولات آینده هستم. من اعتقاد دارم که این حس تشخیص در آینده نگری، یکی از ماهیت ها و شروط اصلی موفیت یک فرد کارآفرین هست.

 

اگر امروز از من بپرسید که در آینده چه چیزی را می‌بینم؟ به شما خواهم گفت که من چنگک می‌بینم. یعنی جماعتی خشمگین و چنگک بدست. زیرا که ما پلوتوکراتها در حالتی زندگی می‌کنیم که فراتر از رویاهای 99 در صد از افراد جامعه هست. و این در حالی است که همان افراد روز به روز در حال عقب نشینی بیشتر هستند.

در دهه 80 میلادی، یک درصد از جمعیت کشور که متعلق به طبقه فوقانی جامعه بودند به تنهایی صاحب 8% از ثروت ملی بود و 50% درصد زیرین جامعه مالک 18% کل ثروت بود. و حالا امروز، یعنی 30 سال بعد، همان گروه یک در صدی صاحب 20% از ثروت این کشور هستند و 50% از طبقه پایین آمریکا صاحب 12 یا 13 درصد ثروت می‌باشند. اگر روال به همین شکل پیش برود، یک درصد طبقه فوقانی صاحب بیشتر از 30% از ثروت ملی در طول 30 سال آینده خواهند شد. و این در حالی که 50% پایینی تنها مالک 6 درصداز ثروت خواهند بود.

ببینید، مشکل فقط این نیست که ما در جامعه مان مقداری نابرابری داریم. اصولا قدری نابرابری لازمه مهمی برای یک سیستم سرمایه داری دموکراتیک با راندمان بالاست. اما مشکل اینجاست که نابرابری امروز به شکلی تاریخی افزایش پیدا کرده و اوج گرفته است. و روز به روز نیز بدتر خواهد شد. و اگر ثروت، قدرت و درآمد فقط در طبقه فوقانی جامعه متمرکز بشود، آنوقت شکل جامعه عوض خواهد شد. در این مورد از سرمایه داری به نئو فئودالی. یعنی چیزی شبیه به فرانسه در قرن 17 میلادی. فرانسه ای قبل از انقلاب با مردمی خشمگین و چنگک بدست.

 

 

من پیامی دارم برای دوستان پلوتوکراتم،اشخاص تریلیاردر و یا هر کس دیگری که در حبابی بسته زندگی میکند...

"بیدار شوید!".

بیدار شوید، زیرا که دیگر به این شکل نمیشود ادامه داد. زیرا اگر ما کاری در قبال این نابرابری خیره کننده اقتصادی در جامعه مان نکنیم، آنگاه چنگکها به سراغمان خواهند آمد. زیرا که هیچ جامعه باز و آزادی نمیتواند با این نوع نابرابری روزافزون به کار خود ادامه دهد. این امر تا به حال سابقه نداشته است...
هیچ مثالی در این زمینه وجود ندارد. شما به من یک جامعه شدیدا نابرابر را نشان بدهید و من به شما یک جامعه پلیسی و یا در حال قیام را نشان خواهم داد.

 

اگر ما این مسئله را حل نکنیم، چنگک‌ها به سراغ ما خواهند آمد.

 

سوال این نیست که آیا این اتفاق خواهد افتاد یا نه، بلکه سوال این است که چه زمانی رخ خواهد داد؟ و آنگاه فرارسیدنشان (چنگکها) وحشتناک خواهد بود... برای همه کس، بخصوص برای ما پلوتوکراتها.

 

می‌دانم شاید به نظر برخی من مانند یک لیبرال خیر به نظر بیایم اما اینطور نیست. من از بعد اخلاقی در این زمینه استدلال نمیکنم،  و منظورم این نیست  که نابرابری اقتصادی بد است. استدلال من این است که افزایش نابرابری اقتصادی امری احمقانه است و در نهایت به خودی خود ویرانگر خواهد بود. این نوع نابرابری نه تنها ریسک بالا رفتن چنگک ها را برایمان افزایش خواهد داد، بلکه برای کسب و کار و بازار هم خوب نیست.

پس ما ثروتمندان باید شیوه کارمان به مانند هنری فورد باشد. آن زمان که فورد سیستم 5 دلار دستمزد روزانه را باب کرد، این مبلغ به طور متوسط دو برابر دستمزد کارگران دیگر بود.

 

او نتنها با این کار بهره وری کارخانه هایش را افزایش داد بلکه کارگران استثمار شده اتوموبیل سازی آمریکا را تبدیل به طبقه متوسط جامعه کرد با قدرت خرید محصولاتی که خودشان تولید میکردند.

ما امروز میدانیم که یک سیستم اقتصادی تشابه زیادی با اکوسیستم در علم زیست شناسی دارد. با همان نشانه ها و رابطه چرخه ای که در اکوسیستم وجود دارد. به طور مثال رابطه چرخه ای بین خریدار و فروشنده، افزایش مزد مساویست با افزایش تقاضا. این امر به نوبه خود اشتغال را بالا می‌برد و به این ترتیب هم مزد و هم سودهی افزایش پیدا می‌کند. و این چرخه مقدس کامیابی دقیقا همان چیزیست که در بازسازی سیستم اقتصادی امروز مفقود شده است.

 

به همین خاطر ما می باید سیاستهای کاهش مالیات را که امروز اولویت اصلی هر دو حزب سیاسی کشور (دموکرات و جمهوری‌خواه) هستند را پشت سر بگذاریم. و به قول اینجانب "اقتصادی میانه‌رو گرا" را سر لوحه کارمان قرار دهیم. اقتصاد میانه رو این ادعاهای ایده "اقتصاد نئو کلاسیک" را در زمینه کارآمد بودن و ساختار خطی و مکانیکی داشتن و تمایل نهایی این سیستم به سوی توازن و عدالت نسبی را کاملا رد می‌کند.

سیستم "اقتصاد میانه رو" به جای آن از این ایده قرن بیست و یکمی استقبال میکند که اقتصاد به طور کل امریست پیچیده و در عین حال تطبیق پذیر، با ساختاری اکوسیستم گونه که تمایلش دور شدن از توازن به سوی نابرابریست. و این در حالی که به هیچ وجه کارآمد نیست اما اگر درست مدیریت شود، موثر و مفید است.

 

این نوع نگاه قرن بیست و یکمی به شما این امکان را میدهد که خودتان به وضوح ببینید که کارکرد سرمایه‌داری، تقسیم منابع موجود به شکلی موثر نیست. بلکه کارکرد اصلی آن ایجاد راه حل هایی موثر برای مشکلات بشریست. نبوغ سرمایه داری در این است که این سیستم فراگشتی و راه حل یاب میباشد.

این سیستم به اشخاضی که مشکلات اشخاص دیگری را حل میکنند پاداش میدهد.

تفاوت بین جامعه فقیر و جامعه غنی به شکلی بدیهی در این است که این جوامع تا چه درجه ای توانسته اند "راه حل" به شکل کالا برای شهروندان خود تولید کنند. مجموع راه حل‌هایی که ما در جامعه مان ایجاد کرده ایم در حقیقت همان رفاه مان است. و این به خودی خود توضیحی است برای اینکه چرا کمپانی هایی از قبیل گوگل، مایکروسافت، اپل و یا کارآفرینانی که این کمپانی ها را پایه گذاری کرده اند، به رفاهی که در کشورمان ایجاد شده کمکهای فراوانی کرده اند.

این نوع نگاه قرن بیست و یکمی در عین حال به وضوح به نشان میدهد که آن چیزی که ما به عنوان میزان رشد اقتصادی از آن نام می‌بریم در اصل میزان سرعتی است که ما در آن برای مشکلات راه حل (کالا) ایجاد می‌کنیم. این میزان کاملا به این امر وابسته است که ما چه تعداد حلال مشکلات، یا به عبارت بهتر حلال مشکلات توانا، مستعد و گوناگون در جامعه مان داریم. و بر اساس این قاعده، چه تعداد از شهروندادن جامعه به طور در این پروسه به طور فعال مشارکت دارند. یعنی هم به عنوان کارآفرین و پایه گذار شرکت که بتوانند ایجاد کننده راه حل باشند و هم به عنوان مصرف کننده ی آن راه حل ها که به شکل کالا عرضه میشود.
اما این مشارکت شگفت انگیز به طور تصادفی و یا به خودی خود رخ نمیدهد، بلکه این امر نیازمند تلاش و سرمایه گذاری است. و به همین دلیل است که جوامع موفق دموکراتیک و کاپیتالیستی، نشانه های شاخصی دارند از قبیل سرمایه گذاری عظیم در طبقه متوسط و زیرساختهای جامعه که به آن وابسته هستند.

ما پلوتوکرات ها باید این سیاستهای کاهش مالیاتی را پشت سر گذاشته و فراموششان کنیم. و یا این طرز تفکر که هر چقدر ما وضعمان بهتر باشد دیگران هم وضعشان بهتر میشود. این امر حقیقت ندارد. یعنی اصلا چطور متواند حقیقت داشته باشد؟ درآمد من تقریبا 1000 برابر حد متوسط در آمد در این کشور است. اما من 1000 برابر یک شهروند معمولی خرید نمیکنم، مگر نه؟ حقیقتش من یک جفت از این شلواری که الان به پایم است خریدم. شلواری که همکارم اسمش را شلوار مدریت گذاشته (خنده حضار).
یعنی امکان این را داشتم که از این شلوار 2000 عدد بخرم. اما به چه کارم می آمد؟ (خنده حضار)
چند بار در ماه میتوانم نزد سلمانی بروم و موهایم را کوتاه کنم؟ چند بار در طول روز میتوانم به رستوران بروم؟
فرقی نمیکند که برخی از ما پلوتوکراتها تا چه حد ثروت روی هم تلنبار کنند، زیرا در نهایت ما هرگز نمیتوانیم محرک یک اقتصاد موفق در سطح ملی باشیم. این کار تنها از عهده یک طبقه متوسط در حال رشد بر خواهد آمد.
ممکن اسن که رفقای پلوتوکراتم بگویند که کاری از کسی در قبال این مسئله ساخته نیست. هنری فورد در دوران دیگری زندگی میکرد. نمیدانم شاید کاری از ما ساخته باشد و شاید هم ساخته نباشد. در نوزدهم ژوئن سال 2013 مقاله ای از من در نشریه بلومبرگ انتشار یافت با نام " رویکرد سرمایه داری در زمینه حقوق حداقل 15 دلاری". عزیزان شاغل در مجله اقتصادی فوربز که از طرفدارانم به حساب می آیند، نام این مقاله را "پیشنهادات جنون آمیز نیک هانور" گذاشتند. اما با این حال، 350 روز بعد از انتشار آن مقاله، اد موری شهردار شهر سیاتل قانونی را تصویب کرد که بر طبق آن میزان حد اقل دستمزد به 15 دلار افزایش پیدا کرد. یعنی بیشتر از دو برابر میزان قبلی که 7 دلار و 25 سنت بود.
انسانهای منطقی ممکن است بپرسند که چطور این این اتفاق رخ داد؟ دلیل اصلی این اتفاق این بود که گروهی از ما به طبقه متوسط یادآوری نمود که در اصل آنها منشاء رشد اقتصادی و رفاه در یک جامعه سرمایه داری هستند.
ما به طبقه متوسط یادآوری کردیم زمانی که آنها پول برای خرج کردن داشته باشند، کمپانی ها هم مشتریان بیشتری خواهد داشت و بر همین اساس نیازشان برای استخدام نیروی کار افزایش میابد. ما به آنها یادآوری کردیم که زمانی که صاحبکار دستمزد کافی به پرسنل خود بپردازد در آن صورت اندوخته مالیاتی کشور صرف کمکهای اجتماعی نظیر کوپن غذا و یا کمک هزینه درمانی برای افراد شاغل با دستمزد پایین نمیشود. ما به آنها یادآوری کردیم که کارگرانی که دستمزد پایینتر و یا مساوی با خط فقر دارند نتنها قدرت پرداخت مالیات را ندارند بلکه کمک هزینه دریافت خواهند کرد و اگر سطح حد اقل حقوق برای همه افراد مشتغل کمی افزایش پیدا کند، بازار هم از آن سود خواهد برد و در عین حال رغابت هم از بین نخواهد رفت.

و خب طبیعتا واکنشهای مرسوم مخالفین بالا بردن حداقل حقوق معمولا مساویست با "از بین رفتن فرصتهای شغلی" ، مگر نه؟ سیاستمداران در حین حمایت از سیاستهای کاهش مالیاتی برای صاحبان سرمایه ادعا میکنند که اگر خرج اشتغال را برای کارآفرینان بیشتر کنند آنگاه فرصتهای شغلی کمتر میشود.
آیا مطمئن هشتید که این طور است؟ چون شواهدی وجود دارد که خلاف این امر را ثابت میکند. از دهه 80 میلادی تا به امروز حقوق مدیرعامل ها به طور نسبی 500 برابر متوسط حقوق افراد مشتغل شده است. این خودش بالا بردن خرج اشتغال است. و تا به امروز من به شخصه هیچگاه ندیده ام که یک کمپانی شغل مدیرعامل خود را برون سپاری کند، آتوماتیزه کند و یا با حقوق کمتر به چین انتقال دهد. نتنها این اتفاق نمیوفتد بلکه تعداد مدیرعامل ها و مدیران ارشد روز به روز در حال افزایش است. و این در مورد کارگران متخصص در زمینه تکنولوژی و تکنیسین ها و کارمندان بخش خدمات مالی که چند برابر متوسط حقوق را دریافت میکنند نیز صدق میکند وبا این حال استخدادم آنها هم روز به روز در حال افزایش است. پس این به وضوح نشان میدهد که میشود هم حداقل دستمزد را بالا برد و هم فرصت های شغلی بیشتری تولید کرد.

میدانم که برخی فکر میکنند که حقوق 15 دلار در ساعت با عقل جور در نمی‌آید و یک آزمایش خطرناک اقتصادی است. اما ما با این افراد هم عقیده نیستیم. ما اعتقاد داریم که تصویب قانون افزایش حد اقل حقوق به 15 دلار که در شهر سیاتل اعمال شد، در حقیقت ادامه یک سیاستگذاری اقتصادی منطقی است. این سیاست موجب شده که شهر ما پوز شهر شما را به خاک بمالد (خنده حضار). چون خودتان میتوانید ببینید که ایالت واشینگتون بالاترین سطح حداقل حقوق را در میان همه ایالتها در کشور دارد. ما به همه کارگران حداقل ساعتی 9 دلار و 32 سنت پرداخت میکنیم که تقریبا 30% بیشتر از حداقل حقوق در سطح فدرال یعنی 7 دلار و 25 سنت است و از آن مهمتر، این مبلغ 427 درصد بیشتر از آن 2 دلار و 13 سنتی است که دولت فدرال به عنوان حداقل دستمزد برای شغلهای انعامی نظیر خدمتکاران رستوران، تعیین کرده است. اگر طرفداران این نوع سیاست ها حرفشان درست بود در آن صورت ایالت واشینگتون باید بیشترین آمار بیکاران را در کل کشور می‌داشت. و یا شهر سیاتل در اعماق اقیانوس آرام غرق میشد. اما با این حال شهر سیاتل بیشترین رشد اقتصادی را درمیان کلان شهرهای کشور دارد. تعداد فرصتهای شغلی که در شرکتهای کوچک ایجاد شده در ایالت واشینگتون، بیشتر از هر ایالت دیگری در کشور است.

کسب و کار رستوران ها در سیاتل سکه است. می‌دانید چرا؟ چون قاعده اصلی نظام سرمایه داری در این است که وقتی کارگران پول بیشتری در دست داشته باشند کسبه نیز مشتریان بیشتری خواهند داشت و احتیاجشان به نیروی کار افزایش میابد. وقتی که صاحب رستوران به خدمتکارش حقوق کافی پرداخت میکند آن خدمتکار استطاعت آن را پیدا میکند که در رستورانها غذا بخورد و این معامله برای رستورانها مضر نیست. بلکه برایشان خوب است حتی اگر برخی از رستورانها خلاف آن را به شما بگویند.

آیا کل این مسئله از تمام چیزهایی که برایتان گفتم پیچیده تر است؟ البته دینامیکهای مختلفی در اینجا نقش دارند. اما بیایید از این ادعا دست برداریم که با بالارفتن حداقل دستمزد کارگران، نرخ بیکاری سر به آسمان می‌گذارد و کل سیستم اقتصاد مملکت نابود می‌شود. هیچ مدرک مستندی در این زمینه وجود ندارد!
موذیانه ترین بخش سیاست اقتصادی فعلی در این نیست که ادعا میکند که اگر ثروتمندان ثروتمندتر شوند، همه اقشار جامه از این امر سود خواهند برد. بلکه در این ادعاست که اگر قشر فقیر جامعه کمی عادلانه تر دستمزد بگیرد، اقتصاد به فنا خواهد رفت. این حرف کاملا مزخرف است.
پس لطفا بیاییم و از این خطابت دست برداریم که مرتبا تکرار می‌کند این مملکت به دست ثروتمندانی مثل من و رفقای پلوتوکراتم ساخته شده. ما پلوتوکراتها (با اینکه علاقه ای به اقرار و بازگو کردن این مسئله در میان عموم مردم نداریم)، اما به خوبی میدانیم که اگر در کشوری مثل ایالات متحده متولد نشده بودیم، همان مرد پابرهنه ای بودیم که کنار جاده ای خاکی ایستاده و میوه می‌فروشد. این به این معنا نیست که در جاهای دیگر دنیا و کشورهای بسیار فقیر، افراد کارآفرین و خلاق وجود ندارد، بلکه به این معناست که قدرت خرید مشتریان آنها در همین حد است.

من ایده جدیدی دارم برای ایجاد اقتصادی جدید با سیاست‌هایی جدید، که اسم آن را نئوکاپیتالیزم گذاشته‌ام. بیایید اذعان کنیم که سیستم سرمایه داری بر همه آلترناتیوهای دیگر پیروز شده و هر چقد افراد بیشتری را در بر بگیرد، یعنی چه کارآفرین، و چه مصرف کننده، آنوقت عملکرد بهتری هم خواهد داشت. دوستان راستگرا، باشد بیایید اندازه دولت را کوچکتر کنیم، اما نه به قیمت از بین بردن خدمات اجتماعی برای افراد بی بضاعت. بلکه با بالا بردن دستمزد کارگاران که دیگر نیازی به آن خدمات اجتماعی نداشته باشند. بیایید سرمایه گذاری بیشتری در جهت بهبود وضعیت طبقه متوسط جامعه کنیم و با این کار اقتصاد و ثروت کشور را عادلانه‌تر و همه گیرتر کنیم و با عادلانه تر شدنش رقابت بهتری ایجاد کینم ، و با بهتر شدن رقابت به این امکان دست پیدا کنیم که برای مشکلات انسانها راه حل، ایجاد کنیم که این خود مروج رشد، شکوفایی و رفاه است.

سرمایه داری عالی‌ترین تکنولوژی اجتماعی است که تا کنون اختراع شده به این منظور که برای انسانها رفاه ایجاد کند، در صورتی که به درستی اداره شود. اما این سیستم به دلیل دینامیک خاصی که دارد، تمایل اجتنابناپذیری به سوی نابرابری، متمرکز شدن و سقوط دارد. وظیفه اصلی نظام های دمکراتیک دربر گرفتن هرچه بیشتر افراد جامعه است تا بتواند رفاه تولید کند، نه اینکه شرایطی فراهم کند تا عده قلیلی بتوانند هر چه بیشتر ثروت اندوزی کنند. نقش دولت در تولید رفاه ایجاد شرایطی است که در آن امکان رشد و رونق هر چه بیشتر برای کارآفرینان، تولید کنندگان و مشتریان آنها فراهم است.
تعادل قدرت میان کاپیتالیستهایی مثل من و کارگران نتنها برای کاپیتالیزم بد نیست بلکه الزامی است. سیاستهایی نظیر حداقل حقوقی مناسب، بیمه درمانی، مرخصی استعلاجی باحقوق و سیستم مالیاتی مترقی که برای پرداخت زیرساختهای شهری، سیستم آموزشی طبقه متوسط و تحقیقات و توسعه ضروریست. اینها ضروریتهایی است که یک سرمایه دار زیرک، برای رشد و توصعه هر چه بیشتر باید آن را بپذیرد، زیرا که در انتها هیچکس به اندازه خود ما از آن بیشتر سود نخواهد برد.

خیلی از اقتصاددانان معتقدند که علم اقتصاد علمی بی طرفانه است. اما من مخالفم و فکر میکنم اقتصاد در عین حال وسیله ایست در دست انسانها که با آن اولویتها و ترجیحات اجتماعی، اخلاقی و تعصبات خود را در زمینه قدرت و مقام به دیگران اعمال کنند. و از همین روی پلوتوکراتهایی مثل من همیشه به دنبال پیدا کردن داستانهای قانع کننده ای بودند که با آن به دیگران ثابت کنند که جایگاه شان از لحاظ اخلاقی بر حق است و در عین حال برای همه سودمند است: به این معنی که "ما" کارآفرینان برای جامعه ضروری و هستیم، اما شما نیستید. و یا به این معنی که کاهش مالیات برای ما مساویست با رشد اقتصادی، اما سرمایه گذاری بر روی شما برابر است با افزایش بدهی ها و ورشکسته شدن کشور عزیزمان. به عبارت ساده تر ما ارزشمندیم و شما بی ارزش. در طی هزاران سال این داستانها به مانند کلام الهی بود. و این سیاست اقتصادی امروز ماست. می‌بینید که چقدر به طور واضح و روشن خودخواهانه است.
ما پلوتوکراتها باید به خود بفهمانیم که این کشور آمریکاست که ما را ساخته و نه بلعکس. باید به خود بفهمانیم که یک طبقه متوسط رو به رشد منشا شکوفایی یک سیستم سرمایه‌داریست، و نه دست آورد آن. و از همه مهمتر ما پلوتوکراتها نباید فراموش کنیم که حتی بهترین ما در بدترین شرایط، همان میوه فروش پابرهنه ایستاده کنار جاده خاکی است.

رفقای پلوتوکرات، فکر می‌کنم که وقت آن فرا رسیده تا دوباره به کشورمان متعهد شویم و سیستم سرمایه داری جدیدی را ابدا کنیم که هم فراگیر تر است و هم موثر تر. یک سیستم سرمایه‌داری که تضمین کننده آن باشد که اقتصاد آمریکا شکوفا ترین و موفق ترین اقتصاد دنیا باقی بماند. بیایید آینده خودمان، فرزندانمان و فرزندان آنها را تضمین کنیم. یا هم اینکه میتوانیم کاری انجام ندهیم و خودمان را در قصرهایمان با نگهبانان خصوصیش و مدارس عالیش پنهان کنیم و از کشتی و هواپیمای شخصی مان لذت ببریم و منتظر باشیم تا چنگک ها به سراغمان بیاییند..

 


لینک ویدئوی سخنرانی

Video thumb